وروجک مامان
پسرم
عشقم
وروجکم
حسابی این روزها شیطون شدی و همه خونه را به هم میریزی. از وقتی راه افتادی دیگه یک ثانیه هم حاضر نیستی بشینی و تا از خواب بیدار میشی بلند میشی راه میافتی و وسایل خونه را به هم میریزی و جابه جا میکنی. مثلا میای تو اشپزخونه در کابینتها را باز میکنی و ظرفها را برمیداری میبری تو پذیرایی یا اسباب بازی هات که تمام خونه پخش و پلا شده. تا میخوابی من و بابا تند تند همه چیز را میزاریم سر جاش و شما به محض بیدار شد دوباره شروع میکنی.
امیر محمدم
دیروز نشسته بودی توی تابت و من هلت میدم و برات میخوندم:
تاب تاب عباسی
خدا امیر محمد را نندازی
اگر هم ببندازی
بغل مامان الهه بندازی
که یه دفعه شما هم با من شروع به تاب تاب خوندن کردی . فدات شم که تا اسم تابت را میاریم میری طرفش هلش میدی و تاب تاب میخونی.
امروز بعداز ظهر هم همراه با مامان و جون و بابا جون و خاله فرشته و خاله مریم( خاله من) رفتیم امامزاده سید حسین و کنار چشمه سراب اردشیر نشستیم. شما که حسابی بهت خوش گذشت و کیف کردی.
اینم عکسهای شما کنار چشمه