پسرم عشقم وروجکم حسابی این روزها شیطون شدی و همه خونه را به هم میریزی. از وقتی راه افتادی دیگه یک ثانیه هم حاضر نیستی بشینی و تا از خواب بیدار میشی بلند میشی راه میافتی و وسایل خونه را به هم میریزی و جابه جا میکنی. مثلا میای تو اشپزخونه در کابینتها را باز میکنی و ظرفها را برمیداری میبری تو پذیرایی یا اسباب بازی هات که تمام خونه پخش و پلا شده. تا میخوابی من و بابا تند تند همه چیز را میزاریم سر جاش و شما به محض بیدار شد دوباره شروع میکنی. امیر محمدم دیروز نشسته بودی توی تابت و من هلت میدم و برات میخوندم: تاب تاب عباسی خدا امیر محمد را نندازی اگر هم ببندازی بغل م...