امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

امیرمحمد امیر قلب بابا و مامان

وروجک مامان

پسرم عشقم وروجکم   حسابی این روزها شیطون شدی و همه خونه را به هم میریزی. از وقتی راه افتادی دیگه یک ثانیه هم حاضر نیستی بشینی و تا از خواب بیدار میشی بلند میشی راه میافتی و وسایل خونه را به هم میریزی و جابه جا میکنی. مثلا میای تو اشپزخونه در کابینتها را باز میکنی و ظرفها را برمیداری میبری تو پذیرایی یا اسباب بازی هات که تمام خونه پخش و پلا شده. تا میخوابی من و بابا تند تند همه چیز را میزاریم سر جاش و شما به محض بیدار شد دوباره شروع میکنی. امیر محمدم دیروز نشسته بودی توی تابت و من هلت میدم و برات  میخوندم: تاب تاب عباسی خدا امیر محمد را نندازی اگر هم ببندازی  بغل م...
27 مهر 1392

یک ظهر پاییزی

پسرم  امروز ظهر بعد از اینکه نهارمون اماده شد تصمیم گرفتیم نهارمون را برداریم و بریم پارک. بنابراین اماده شدیم و سه تایی رفتیم بوستان رفیع. اونجا اول منو بابایی نهار خوردیم در حالی که تمام مدت شما وسط سفره نشسته بودی و میخواستی با قاشق بزنی تو بشقاب ما و بشقاب خودت را هم قبول نداشتی. در هر صورت هر جور بود ما نهارمون را خوردیم و بعد رفتیم طرف زمین بازی و شما را سوار تاب و سرسره کردیم. پسرم واسه بار اول سوار سرسره شدی و در ظاهر زیاد خوشت نیومد . بعد با اون کفشهای قرمز و جغجغه ای که مامان جون دیروز برات خریده یه خورده راه رفتی. قربون اون پاهای کوچولوت برم . اینم چند تا عکس از شما تو پارک ...
18 مهر 1392