امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امیرمحمد امیر قلب بابا و مامان

سال نو مبارك

سلام پسرم سلام امير محمدم 30 ماهگي ات مبارك آرام جان مادر. سومين بهار با هم بودنمان مبارك عزيزم .     پسركم، منو ببخش كه وقت ندارم زود به زود برات بنويسم، ولي سعي ميكنم كه هر چي ذهن ياري كنه برات بنويسم تا يه روز بخوني و از خوندن شون لبخند رو لبات بياد. اول از چيزهايي كه يادگرفتي بگم: الفباي انگليسي را از اول تا اخر بلدي، اعداد از يك تا بيست را هم كامل بلدي ، اشكال هندسي را و رنگ‌ها را هم بلدي. عاشق سي دي‌هاي صدآفرين هم فارسي و هم انگليسيشون هستي. سوره توحيد را هم بلدي. صلوات هم كه ميفرستي. چند تا شعر هم بلدي مثل: پاييزه و پاييزه، بهارم و بهارم...
13 فروردين 1394

نقاشي‌هاي اميرمحمد

     من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم                  پیدا نمیشدی تو،شاید که مرده بودم   سلام امير محمدم سلام شاهزاده كوچولوي من سلام گل پسر نقاش من    اين نقاشي‌ها را ديشب كشيدي. الهي فدات بشم عزيزم.    بابا ابراهيم (به قول خودت بابا اِباهيم)  مامان الهه  درخت  گل ماشين   پسرم: روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور بخت ...
29 دی 1393

نمونه‌ای از مکالمات تلفنی این روزهای من و امیرمحمد

من خطاب به مامان الهه: گوشی را بده امیرمحمد تا باهاش حرف بزنم. مامان الهه خطاب به امیرمحمد: امیر.. مامان بیا با خاله فرشته حرف بزن. صدای امیرمحمد از دور: با خاله فرشته حرف نمی‌زنم... بریم مامان‌جون باباجون. {بالاخره راضی می‌‌شه گوشی را بگیره.} امیرمحمد: سلام خاله فرشته. چی‌کار می‌کنی؟ (با ریتم تند) من: سلام امیرمحمدم... سلام عزیزم. خاله داره چایی می‌خوره. - چایی می‌خوری؟! - آره عزیزم... کجا می‌خوای بری؟ - مامان جون باباجون. - منم بیام؟ - تو نیا! - خاله فرشششششششششته...  منم بیام با هم بریم! - نه... با هم ... امیرمحمد و مامان الهه!&...
18 دی 1393

2سال و 2 ماه و 2 روز!

       کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم... او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم... او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی می کند... کودکانه... می پرد ...حرف می زند... و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید!    من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم.   2سال و 2 ماه و 2 روزه که خداوند ما را لایق پدر و مادر شدن دونسته و یک فرشته بهمون هدیه داده. انشالله همیشه ...
15 آذر 1393

شيطنت هاي امير محمد 2 ساله!

اميرمحمدم توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی. دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد. خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم. امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم. ازتو وزیباییهایت.  هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود دو سال و بیست وچهار روز از آمدنت میگذرد توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم.... و شاید همین روزها غرق شوم...........   سلام پسر...
30 مهر 1393
1