اندر احوالات روزهای چهاردمین ماه
سلام گل یکدونه
چشم و چراغ خونه
پسرم
دردونه ام
امیر محمدم
خوبی مامانی؟
امروز ده روز میشه که گل پسر مامانی سرماخورده و وقتی بردیمت دکتر ، آقای دکتر گفت سینوسهاش عفونت کرده. الهی بمیرم برات مامانی. خیلی اذیت شدی تو این ده روز مخصوصا وقتی میخواستی بخوابی که بینیت کیپ میشد یا خلط هایی که از سرت میومد باعث میشد سرفه کنی و نتونی بخوابی. الهی درد و بلات به جون من بخوره هیچ وقت شما رو مریض نبینم مامانی.
البته الحمدلله بهتر شدی ولی هنوز موقع خواب اذیت میشی. خدایا همه نی نی ها همیشه سالم و سلامت باشند.
اما از حال و احوال مریضی بیایم بیرون .
حسابی شیطون شدی وروجکم. خیلی خرابکاری میکنی مامانی تو خونه. یک ثانیه هم خونه از دست تو وروجک مرتب نیست. اسباب بازیها لباسها لوازم آشپزخونه و .... خلاصه هرچی فکرش را بکنیم از دست شما در امان نیست. همه جای خونه را بهم میریزی. الهی فدای این شیطنتهات بشم.
از صبح که بیدار میشی تو خونه راه میری تا وقتی بخوای بخوابی و وقتی بیدار شی دوباره روز از نو روزی از نو. تو تمام خونه میگردی و وسایل را جابجا میکنی.
عاشق تلوزیون و مخصوصا پیام بازرگانی هستی. هرجای خونه باشی تا صدای پیام بازرگانی را میشنوی میای سمت تلوزیون.
منم البته از این علاقه استفاده میکنم و وقتی شما تلوزیون نگاه میکنی بهت غذا میدم.
با اسباب بازیهات حسابی سرگرم میشی و دوستشون داری. حلقه هوش را بلدی حلقه ها را بندازی توش. با برج قورباغه و لگو . ماشینهات و توپت هم حسابی بازی میکنی.
دو روز پیش زنعمو مریم و ثمن اومدند اینجا و به شما حسابی خوش گذشت و حسابی بازی کردی. اینم دو تا عکس از شما و ثمن دختر عمو ناصر
( از دست تو وروجک که هرکاری کردم به دوربین نگاه نکردی)
بعدا نوشت:( 92/9/3)
گل پسرم
شیرین عسلم
یادم رفت یه عالمه از شیرینکاریهات را بنویسم : چراغ پنکه گل ساعت ماه تلوزیون و .... را هرجا باشی تشخیص میدی و بهشون اشاره میکنی. وقتی رفتی طرف بخاری بهت گفتیم داغه حالا هر چیز دیگه که بهت میگیم داغه (مثلا لیوان چایی) شما سریع برمیگردی و بخاری را نگاه میکنی. عاشق اینی که دکمه پاور کامپیوتر را بارها و بارها فشار بدی (و اونوقت بیچاره کسی که داشته با کامپیوتر کار میکرده). من به شما گفتم جیگر جیگر حالا شما هم مدام راه میری و میگی جیگر جیگر یا " دست نزن " و " درد میگیره "را هم خوب تکرار میکنی. وقتی بابایی دنبالت میکنه و بهت میرسه و راهت را میبنده میشینی و از بین پاهای بابایی فرارمیکنی. عاشق تابت هستی و تاب تاب را با ما میخونی و وقتی هم دلت میخواد تاب سواری کنی میری خودت تابت را که جلو در اتاقت وصل شده را هل میدی و میخونی" تا تا" یعنی تاب تاب. عاشق اینی که برات کتاب بخونیم تا میگیم امیر محمد بیا کتاب بخونیم میای تو بغلمون میشینی و منتظر چشم میدوزی به کتاب تا برات بخونیمش.
پسرکم
همه دلخوشی من و بابایی تو زندگی شمایی. تمام تلاشمون را برای ارامش و رفاه و خوشی تو انجام میدیم و از خداوند هم میخواهیم بهمون این توان را بده تا فرزندی سالم و صالح تحویل جامعه بدیم.