امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

امیرمحمد امیر قلب بابا و مامان

شیرخوارگان حسینی

امیرم امسال اولین محرم را پشت سر گذاشتی در حالی که 50روز بیشتر نداشتی . و پسرم در حالی که لباس سبز پوشیده بودی و چفیه سر کرده بودی و پیشونی بند بسته بودی باهم رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی به یاد طفل شش ماهه امام حسین. اینم عکسهای شما   ...
12 شهريور 1392

امیر محمد میزبان

  فونت زيبا ساز سلام ماه و ستاره خوش اومدی دوباره امیر محمدم روزی هزار بار خدا را شکر میکنم که تو را به ما هدیه داد. و تو عزیز دلم، روز به روز شیطونتر و خواستنی تر میشی.  امروز  پسرعمه ات علی اقا مهمون خونه ما بود و شما چقدر ذوق کردی و همش دنبالش چهار دست و پا میرفتی.   علی هم حسابی باهات بازی کرد. وقتی هم داداش علی و بابا ابراهیم شروع به بازی با توپ کردند شما اول توپشون را گرفتی ولی بعد حسابی تشویقشون کردی. هوراااااااااااااااااااااا.  بعد هم که داداش علی میخواست homwork های زبانش را بنویسه شما هم میخواستی کتاب و مدادش را ازش بگیری گه ...
12 شهريور 1392

مهمونی رفتن بدون مامان!

  امروز قرار بود دوستای من بیان خونه ی ما. بچه ها خیلی دلشون می خواست تو را هم ببینند ولی مامان الهه می گفت که توی خونه خیلی کار داره. واسه همین بابا جون اومد دنبالت و تو را آورد اینجا. همه اش نگران بودم که با دیدن آدم هایی که نمی شناسی غریبی کنی و بهونه ی مامانت را بگیری. ولی تو آبروی خاله را خریدی! اولش که دوستای خاله را دیدی یه کم خجالت کشیدی و خودتو توی بغلم قایم کردی ولی کم کم یخت آب شد. اولش آروم آروم بهشون لبخند زدی و بعد شروع کردی به شیطنت! نمی دونستم بشقابا را از جلوی دستت بردارم یا کاردها رو قایم کنم! همه شون عاشقت شدن! بخصوص وقتی که می خندیدی و اون دو تا دند...
12 شهريور 1392

پلو خور شدی

پسری دارم که ماهه عزیز جون بابا ست دوستش داره مادرش چونکه زرنگ و داناست دست بزنین براش که خیلی اقاست ( این هم یکی  از شعرهای عمو پورنگ که شما عاشقشی و براش حسابی ذوق میکنی و دست میزنی) پسرم این روزها سر غذا خوردن حسابی باهات فیلم داریم باید برات تلویزیون روشن کنیم و کلیپ های عمو پورنگ را بزاریم تا نگاه کنی و حواست پرت بشه و من بتونم بهت غذا بدم. ابسکه هرروز برات اش درست کردم و شما نخوردی امروز دیگه اش درست نکردم بلکه خورشت مرغ درست کردم و با عدس پلو که خودمون داشتیم بهت دادم اونم با دست در حالی که شما تو تاب نشسته بودی و عمو پورنگ نگاه میکردی. البته حسابی کثیف کاری شد ولی خوب مثل اینکه دوست داشتی. نوش جونت پسرم. ...
12 شهريور 1392

پسر خوش خنده من

پسرم.  نفسم. زندگیمون با بودن تو معنای دیگری پیدا کرده. هر روز که چشمام را باز میکنم و تو را کنارم میبینم یه بار دیگه از خدا تشکر میکنم که ما را لایق دونست و تو رو بهمون هدیه داد. مخصوصا حالا که دومین ماه زندگیت را پشت سر گذاشتی و وارد ماه سوم شدی. صبحها که از خواب بیدار میشی حسابی خوش اخلاقی  و برامون میخندی . قربون این خنده های شیرینت برم مامان. ...
6 شهريور 1392

اولین لالایی

لالا لا لا گل مریم ، فدای تو میشم هردم لالا لا لا گل نازم ،  خودم را من فدات سازم لالا لا لا گل یاسم  ، تموم عمر به پات وایسم لالا لا لا گل مینا ، به عشق توست چشام بینا  لالا لا لا گل شب بو ، تویی خوشرنگ تویی خوشبو لالا لا لا گل نعنا ، فدای اون قد رعنا  لالا لا لا گل لادن، همه خوبی به تو دادن لالا لا لا گل لاله ، دوست داریم من و خاله  لالا لا لا گل چایی ، دوست داریم من و دایی لالا لا لا گل سرخم ،  مبادا تو بشی سرخم لالا لا لا گلم هستی ، امید این دلم هستی. پسرم این اولین لالایی که مامان واست میخونده و در واقع از قبل از به دنیا اومدت من و بابا شبها این...
3 شهريور 1392

ماه دوم

امیر محمدم وارد دومین ماه زندگیت شدی. تو این ماه همش میخواستی بغل باشی و شیر بخوری. هنوز هم ما خونه مامان جون بودیم. پسرم 32 روزه بودیم که تو رو ختنه کردیم . بابا رفت و دکتر را اورد خونه مامان جون و تو خونه مامان جون این کار انجام شد. من که از لحظه ای که دکتر وارد خونه شد و مامان جون تو را ازم گرفت تا ببره تو اون اتاق شروع به گریه کردم و فقط برات دعا میکردم که اذیت نشی. ببخشید پسرم. ولی خدا را شکر خیلی هم اذیت نشدی و درست سر یک هفته هم کاملا خوب شدی. اینم چند تا عکس از دومین ماه زندگیت ...
3 شهريور 1392

سفر به شیراز

سلام گل یکدونه چشم و چراغ خونه سلام پسرم الان صبح پنجشنبه است و من و شما از صبح دوشنبه دوتایی اومدیم شیراز و بابا ابراهیم به خاطر کارش نتونست باهامون بیاد. انشالله دفعه بعد که واسه عروسی دایی علی و خاله زهرا میایم (18شهریور) بابا هم باهامون میاد. تو اتوبوس که اومدیم خدا را شکر خیلی اقا بودی و اصلا اذیت نکردی. یه خورده خوابیدی وقتی هم بیدار بودی بازی میکردی. لحظه ای که از اتوبوس پیاده شدیم و شما باباجون و مامان جون را دیدی که اومده بودن جلومون حسابی ذوق کردی و واسشون خندیدی. دیگه حاضر نبودی بیای بغل من. انشالله همیشه سایشون بالاسرمون باشه. اینجا هم یه شب رفتیم چمران . یه شب هم با خاله رقیه و داداش متین ر...
3 شهريور 1392

اسباب کشی

سلام گل یک دونه ام چشم و چراغ خونه ام پسرم ما مدتهای زیادی دنبال خونه میگشتم و با قدم خیر شما بالاخره خونه الانمون را ٤/٨/٩١ قولنامه کردیم و تقریبا وقتی شما یک ماه و ١٠ روز داشتی(٢٣/٨/٩١) ما خونمون را تحویل گرفتیم و شروع به جمع کردن وسایل و اسباب کشی کردیم. با وجود پسر شیطونی مثل شما خیلی سخت بود چون همش میخواستی تو بغلم باشی و شیر بخوری و تو این اوضاع من میخواستم وسایل را جمع کنم. به هر حال ما وسایل را جمع کردیم بابا ابراهیم کارتنهای کوچک را با ماشین خودش اورد خونه و وسایل بزرگ را هم ٢٥/٨ /٩١ اوردیم خونه و از فردای اون روز تو خونه مستقر شدیم . کمک های زیاد مامان جون و بابا جون و خاله و دایی اگه نبود معلوم نبود ما چکار میکردی...
3 شهريور 1392