امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

امیرمحمد امیر قلب بابا و مامان

پلو خور شدی

پسری دارم که ماهه عزیز جون بابا ست دوستش داره مادرش چونکه زرنگ و داناست دست بزنین براش که خیلی اقاست ( این هم یکی  از شعرهای عمو پورنگ که شما عاشقشی و براش حسابی ذوق میکنی و دست میزنی) پسرم این روزها سر غذا خوردن حسابی باهات فیلم داریم باید برات تلویزیون روشن کنیم و کلیپ های عمو پورنگ را بزاریم تا نگاه کنی و حواست پرت بشه و من بتونم بهت غذا بدم. ابسکه هرروز برات اش درست کردم و شما نخوردی امروز دیگه اش درست نکردم بلکه خورشت مرغ درست کردم و با عدس پلو که خودمون داشتیم بهت دادم اونم با دست در حالی که شما تو تاب نشسته بودی و عمو پورنگ نگاه میکردی. البته حسابی کثیف کاری شد ولی خوب مثل اینکه دوست داشتی. نوش جونت پسرم. ...
12 شهريور 1392

پسر خوش خنده من

پسرم.  نفسم. زندگیمون با بودن تو معنای دیگری پیدا کرده. هر روز که چشمام را باز میکنم و تو را کنارم میبینم یه بار دیگه از خدا تشکر میکنم که ما را لایق دونست و تو رو بهمون هدیه داد. مخصوصا حالا که دومین ماه زندگیت را پشت سر گذاشتی و وارد ماه سوم شدی. صبحها که از خواب بیدار میشی حسابی خوش اخلاقی  و برامون میخندی . قربون این خنده های شیرینت برم مامان. ...
6 شهريور 1392

اولین لالایی

لالا لا لا گل مریم ، فدای تو میشم هردم لالا لا لا گل نازم ،  خودم را من فدات سازم لالا لا لا گل یاسم  ، تموم عمر به پات وایسم لالا لا لا گل مینا ، به عشق توست چشام بینا  لالا لا لا گل شب بو ، تویی خوشرنگ تویی خوشبو لالا لا لا گل نعنا ، فدای اون قد رعنا  لالا لا لا گل لادن، همه خوبی به تو دادن لالا لا لا گل لاله ، دوست داریم من و خاله  لالا لا لا گل چایی ، دوست داریم من و دایی لالا لا لا گل سرخم ،  مبادا تو بشی سرخم لالا لا لا گلم هستی ، امید این دلم هستی. پسرم این اولین لالایی که مامان واست میخونده و در واقع از قبل از به دنیا اومدت من و بابا شبها این...
3 شهريور 1392

ماه دوم

امیر محمدم وارد دومین ماه زندگیت شدی. تو این ماه همش میخواستی بغل باشی و شیر بخوری. هنوز هم ما خونه مامان جون بودیم. پسرم 32 روزه بودیم که تو رو ختنه کردیم . بابا رفت و دکتر را اورد خونه مامان جون و تو خونه مامان جون این کار انجام شد. من که از لحظه ای که دکتر وارد خونه شد و مامان جون تو را ازم گرفت تا ببره تو اون اتاق شروع به گریه کردم و فقط برات دعا میکردم که اذیت نشی. ببخشید پسرم. ولی خدا را شکر خیلی هم اذیت نشدی و درست سر یک هفته هم کاملا خوب شدی. اینم چند تا عکس از دومین ماه زندگیت ...
3 شهريور 1392

سفر به شیراز

سلام گل یکدونه چشم و چراغ خونه سلام پسرم الان صبح پنجشنبه است و من و شما از صبح دوشنبه دوتایی اومدیم شیراز و بابا ابراهیم به خاطر کارش نتونست باهامون بیاد. انشالله دفعه بعد که واسه عروسی دایی علی و خاله زهرا میایم (18شهریور) بابا هم باهامون میاد. تو اتوبوس که اومدیم خدا را شکر خیلی اقا بودی و اصلا اذیت نکردی. یه خورده خوابیدی وقتی هم بیدار بودی بازی میکردی. لحظه ای که از اتوبوس پیاده شدیم و شما باباجون و مامان جون را دیدی که اومده بودن جلومون حسابی ذوق کردی و واسشون خندیدی. دیگه حاضر نبودی بیای بغل من. انشالله همیشه سایشون بالاسرمون باشه. اینجا هم یه شب رفتیم چمران . یه شب هم با خاله رقیه و داداش متین ر...
3 شهريور 1392

اسباب کشی

سلام گل یک دونه ام چشم و چراغ خونه ام پسرم ما مدتهای زیادی دنبال خونه میگشتم و با قدم خیر شما بالاخره خونه الانمون را ٤/٨/٩١ قولنامه کردیم و تقریبا وقتی شما یک ماه و ١٠ روز داشتی(٢٣/٨/٩١) ما خونمون را تحویل گرفتیم و شروع به جمع کردن وسایل و اسباب کشی کردیم. با وجود پسر شیطونی مثل شما خیلی سخت بود چون همش میخواستی تو بغلم باشی و شیر بخوری و تو این اوضاع من میخواستم وسایل را جمع کنم. به هر حال ما وسایل را جمع کردیم بابا ابراهیم کارتنهای کوچک را با ماشین خودش اورد خونه و وسایل بزرگ را هم ٢٥/٨ /٩١ اوردیم خونه و از فردای اون روز تو خونه مستقر شدیم . کمک های زیاد مامان جون و بابا جون و خاله و دایی اگه نبود معلوم نبود ما چکار میکردی...
3 شهريور 1392

ماه اول

پسرم یک ماه از به دنیا اومدنت گذشته یک ماهی که نفهمیدم چقدر زود گذشت. 12 مهر ماه مامان یه خورده حالش خوب نبود همراه مامان و جون و باباجون رفتیم شیراز تا یه سر به دکتر بزنیم و خیالمون راحت بشه. تو مطب خانم دکتر شرح حال مامان را که شنید گفت باید امشب بری بیمارستان تا معلوم بشه باید سزارین کنی یا نه. اینم بگم که امکان زایمان طبیعی واسه مامان نبود چون شما از همون اوایل بارداری در حالت بریج بودی یعنی سرت بالا و پاهات پایین بود. از همون موقع شیطون بودی. خلاصه ما هم با استرس فراوون رفتیم بیمارستان و فقط به بابا ابراهیمت زنگ زدم و ماجو گفتم شب بره خونه مامان جون بخوابه که اگه لازم شد بیاد شیراز وسایل من و تو رو که مامان جون درست یک هفت...
3 شهريور 1392

شناختن اهنگ

پسرم قبل از اینکه به دنیا بیای من برای شما چند تا اهنگ لالایی و ترانه کودکان رو موبایلم ریخته بودم و روزها مخصوصا تو دو سه ماه اخر برات پخش میکردم تا گوش کنی چون شنیده بودم بچه ها بعد از تولد این صداهای اشنا را تشخیص میدن و بهشون ارامش میده. روز سوم بعد از تولدت شروع کردی به گریه و هر کاری من یا مامان جون میکردیم اروم نمیشدی . یادم به اهنگ افتاد و اهنگ لالایی را که بیشتر برات میزاشتم پخش کردم تو با شنیدن ای لالایی اروم شدی و تو بغلم خوابیدی هم ذوق زده شده بودیم و هم تعجب کردیم. تا یکی دو ماه اول هروقت اروم نمیشدی برات این اهنگ را پخش میکردم که شما خیلی دوست داشتی.  و باهاش اروم میشدی. قربون پسرم برم. ...
3 شهريور 1392